Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-04-30@00:50:08 GMT

تیم‌ آکروجت را خاتمی تشکیل داد نه جهانبانی!

تاریخ انتشار: ۱۰ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۱۰۷۴۷۷

تیم‌ آکروجت را خاتمی تشکیل داد نه جهانبانی!

وقتی چنین‌کسی با این‌کارنامه که شوهرخواهر شاه هم هست، در آلمان حضور دارد، واقعا نادر جهانبانی تیم آکروجت را تشکیل می‌دهد؟ اصلا چنین‌حرفی مسخره است!

به گزارش مشرق، چاپ کتاب «ژنرال چشم‌آبی» نوشته شاداب عسگری به‌عنوان اولین‌اثر مکتوب پژوهشی درباره نادر جهانبانی باعث شد پرونده‌ای را درباره این‌شخصیت جنجالی باز کنیم که شماره اول آن، مقاله‌ای درباره همین‌کتاب باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

قدم دوم این‌پرونده، برگزاری نشست گفتگو و میزگرد با مولف اثر بود که با حضور یک‌پژوهشگر دیگر تاریخ معاصر ایران برگزار شد.

به این‌ترتیب نشست نقد و بررسی کتاب «ژنرال چشم‌آبی» با حضور نویسنده آن و سیدکاظم موسوی رزمنده دیروز و پژوهشگر امروز همراه بود و در آن مطالبی درباره محمدرضا پهلوی، حکومت و خریدهای ملوکانه‌اش، ارتشبد محمد خاتمی فرمانده نیروی هوایی، خاندان جهانبانی و مقدمه‌ای درباره اقدامات غیرواقعی که به جهانبانی نسبت داده می‌شود، مطرح شد. توطئه قتل و حذف محمد خاتمی توسط شاه، نداشتن وینگ خلبانی جهانبانی از روسیه، دروغین‌بودن ادعای پروازهای آزمایشی شاه با هر هواپیمایی که قصد خریدش را داشت و … هم از دیگر مطالبی بودند که در بخش اول گفتگو به آن‌ها پرداخته شد.

در ادامه مشروح قسمت اول این‌گفتگو را می‌خوانیم؛

* آقای عسگری اجازه بدهید از این‌جا شروع کنیم! در صفحات ابتدایی کتاب گفته‌اید شهرتی فراتر از جایگاه حقیقی و تاریخی جهانبانی برای او ساخته شده است. آن‌طور که من متوجه شدم شما کتاب را نوشته‌اید تا جایگاه واقعی او را مشخص کنید. خودتان هم می‌گویید کتاب نتیجه‌گیری ندارد. اما در شروع بحث، یک‌ارجاع هم بدهم به صفحه ۷۲. در این‌فراز کتاب می‌گویید عده‌ای تلاش می‌کنند مصادیقی مرتبط با جهانبانی را تحت شرایطی که صحت و سقم آن مبهم و نامشخص است، طوری بازتعریف کنند که جذاب و عوام‌پذیر باشد. جذاب و عوام‌پذیر که مشخص است؛ منظور قهرمان‌سازی است. اما شما به «مصادیقی» اشاره کرده‌اید. پس احتمالاً مصادیقی در واقعیت وجود داشته‌اند که دستاویز قرار گرفته‌اند.

عسکری: هیچ!

* هیچ؟

بله هیچ!

* خب این‌هیچ‌ها چه هستند؟ شما اشاره کرده‌اید ظاهراً پروژه‌ای در کار است که حواس مخاطب را از ظلم‌های چهره‌های حکومت پهلوی مثل نصیری و تیمور بختیار و … منحرف کرده و چهره‌ای مثل جهانبانی را که در حد آن‌ها منفی نبوده، بولد و درشت‌نمایی کنند.

اجازه بدهید از انگیزه‌ام برای نوشتن کتاب شروع کنم. بعد از پیروزی انقلاب تا امروز کرارا شاهد این بوده‌ایم که در فضای مجازی از ژنرال چشم‌آبی می‌گویند که چه کرد و چه بود و امروز هم مرتباً می‌گویند مظلوم بود و مظلوم کشته شد و چه و چه. زمان تیرباران هم خودش دستور آتش را صادر کرد و مطالبی از این دست.

من ارتشی هستم. بازنشسته ارتش هستم و افتخارم هم هست که در ارتش بوده‌ام. افتخار بیشترم برای این است که عضو نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بوده‌ام. چون قبل از این‌که ارتشی شوم، بسیجی بودم.

برای من جالب بود که آیا واقعاً چنین‌اسطوره‌ای داشته‌ایم؟ من یک‌پژوهشگر بودم. ساده بگویم که بررسی این‌مساله شوخی‌شوخی ۵ سال از عمر من را گرفت. برادرش را پیدا کردم. خیلی از کسانی که در فضای مجازی مطلب می‌گذارند می‌دانند ناخدا پروز جهانبانی در بندر انزلی چه‌کار می‌کرده یا چه‌زمانی درگذشته است. کجا مدفون است؟ من تا ملاقات با برادرش رفتم.

* همین‌چندسال پیش فوت کرد دیگر!؟

بله. خواهرش ماه‌منیر را هم پیدا کردم ولی ایشان راضی به صحبت نشد.

* او هم ایران بود؟

بله. می‌آمد و می‌رفت. ولی پرویز ساکن ایران بود. هر دو هم تنیِ نادر بودند. حتی متوجه شدم جهانبانی یک‌برادر دیگر هم در قید حیات دارد و با ایشان هم در فضای مجازی تماس گرفتم. با سرلشکر مینوسپهر که زمان شکل‌گیری تیم آکروجت طلایی با جهانبانی پرواز کرده هم تماس گرفتم و با ایشان صحبت کردم. مینوسپهر آن‌زمان ستوان یک بوده و الان ساکن آمریکاست. من با ایشان هم صحبت کردم.

در کل به این‌نتیجه قطعی رسیدم که تمام کسانی که نزدیک به جهانبانی هستند، هیچ‌کدام این‌مطالب را تایید نمی‌کنند اما جرات رد کردنشان را هم نداشتند. این، برای من مساله مهمی بود. اگر او واقعاً تیم آکروجت را تشکیل داده خب بگویید! (دریادار) بایندر خودش و برادرش ایستاد و شهید شدند. کسی هم نمی‌تواند این را در تاریخ عوض کند. ما از پهلوی خوشمان بیاید یا بدمان بیاید، بایندر این‌کار را کرده است. مسائل مربوط به جهانبانی هم قسمتی از تاریخ کشور ما هستند! من از همین‌جاست که با جهانبانی مشکل دارم.

* با خودش که نه! منظورتان با همان‌جریان بزرگ‌کردنش است.

بله. مگر من چه خصومتی با آقای جهانبانی دارم؟ با شخص آقای جهانبانی هیچ‌مشکل خاصی نداشته و ندارم. ایشان هم یک خلبان بوده مثل ده‌ها و صدها نفری که زمان شاه خلبان بوده‌اند. انصافاً هم خلبان خوبی بوده ولی عاقل نبوده است.

یک‌نکته مهم دیگر هم هست؛ این‌که تاریخ مثل حافظه انسان می‌ماند. اگر کسی به تاریخ کشور خودش اشراف نداشته باشد، دائماً دچار آزمون و خطا می‌شود و بلاهایی سرش می‌آید. خلاصه این‌که برایش تاریخ می‌نویسند. من می‌خواستم ببینم تاریخی که درباره جهانبانی می‌گویند واقعی است یا نه. رسیدن به جواب این‌سوال همان‌طور که گفتم ۵ سال زمان گرفت. اولین‌کاری که کردم این بود که سوابق کسانی که با جهانبانی بوده‌اند، استخراج کردم. تمام سوابق خودش و برادرانش و پدرش را خواندم.

* کتاب شما ۸۶ منبع دارد.

این ۸۶ منبع که می‌گویید، منابعی هستند که در متن کتاب به آن‌ها استناد کرده‌ام. اما حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ پرونده خلبان‌های پیش از انقلاب را خواندم. برای این‌که به علم قاضی برسم و بتوانم کتاب را بنویسم، منابع زیادی را مطالعه و با افراد زیادی صحبت کردم.

یک‌نکته جالب؛ مثلاً گفته می‌شود جهانبانی با هواپیما از زیر پل اهواز عبور کرده است. من برای رسیدن به واقعیت این‌ماجرا یک‌ماه مقیم شهر اهواز شدم. تمام ساکنان قدیمی نزدیک پل را شناسایی کردم. شیرینی گرفتم و بردم با آن‌ها صحبت کردم. «چندسال این‌جا زندگی می‌کنید؟» ۳۰، ۴۰ و ۵۰ سال! «چنین‌چیزی را دیده‌اید؟» عده‌ای می‌گفتند به سن ما نمی‌خورد و عده‌ای که به سن‌شان می‌خورد، می‌گفتند چنین‌چیزی را نشنیده‌ایم. من این‌مساله را به‌صورت صحنه‌ای بررسی کرده‌ام.

در ساواک و ضداطلاعات علیه افراد اسناد و مدارک زیاد بوده است. اما صرف استناد به اسناد ساواک یا ضداطلاعات کافی نیست. پس لاجرم مجبور بوده‌ام بررسی صحنه‌ای کنم.

* علیه جهانبانی در ساواک پرونده بوده است.

نه نبود.

* نبود؟ اما در کتاب اشاراتی کرده‌اید!

نه. در ضد اطلاعات بود.

* یعنی ساواک پرونده و سند مکتوبی از جهانبانی ندارد.

بله. ولی ساواک به‌شدت درباره‌اش حساسیت داشت.

* همان تعقیب و مراقبت‌ها؟

نه آن هم کار ضداطلاعات بود. یک‌مساله دیگر که به آن رسیده‌ام و هیچ‌جا مطرح نیست، این است که جهانبانی نشان پایان‌دوره خلبانی ندارد.

* یعنی بنا بود ۶ سال در روسیه درس بخواند و برگردد ولی سال پنجم برگشت...

بله.

* یعنی مدرک پایان‌دوره...

ندارد. وقتی مدرک پایان‌دوره نداشته باشد، وینگ خلبانی ندارد. وینگ خلبانی ایشان اعطایی اعلی حضرت همایون شاهنشاه است. پدر سرلشکر و سناتور ایشان امان‌الله جهانبانی، یک نامه به شاه جوان می‌نویسد و شاه هم می‌پذیرد و دستور می‌دهد درجه ستوان‌یکی به او بدهند و به‌عنوان خلبان پذیرش می‌شود...

* … وقتی از روسیه برمی‌گردد.

بله. حالا عده‌ای می‌گویند کسی که گواهینامه ندارد ولی رانندگی بلد است، راننده است. من می‌گویم باید همه‌چیز را داشته باشد؛ ازجمله مدرک گواهینامه را. وقتی مدرک نداری، یک‌چیز کم داری. چنین‌مسائلی بود که مرا اذیت می‌کرد. ما خلبان‌های خوبی در زمان شاه داشتیم. چرا راجع به آن‌دیگران چیزی گفته نمی‌شود؟

تیمور بختیار در حوزه مبارزه غیرمذهبی، بزرگ‌ترین و گردن‌کلفت‌ترین مخالف شاه بود. کسی بود که ساواک را تشکیل داده بود و به همه ساختارها آشنایی داشت. حالا آیا شاه از مساله ارتباط جهانبانی با خواهر این‌بختیار به راحتی عبور می‌کند؟ اگر کسی بگوید بله، خیلی ساده است بیاییم سر مساله ساواک. شاه روی یک‌سری مسائل حساسیت خاص داشت. یکی از آن‌مسائل سپهبد تیمور بختیار بود. شاه به‌شدت نسبت به او حساسیت داشت. من یک‌سوال دارم. آیا ساواک و شاه از خلبانی که با خواهر بختیار ارتباط نامشروع در حد زنای محصنه دارد، می‌گذرند؟

* یک‌لحظه توقف کنیم. علت حساسیت شاه روی تیمور بختیار قومیت اوست یا مسائل سیاسی؟

نه. بختیار می‌خواست کودتا کند. می‌خواست شاه را برکنار کند.

* ماجرای بغداد را می‌گویید؟

بله. سال ۳۸ و ۳۹ که بختیار به آمریکا رفت و برگشت، آمد که نخست‌وزیر شود و شاه را از قدرت به زیر بکشد. ساده‌ترین حالتش این بود که شاه را تبدیل به پادشاه مشروطه کند و خودش نخست‌وزیر دائمی شود. که شاه را متوجه شد و با آمریکایی‌ها ساخت و بختیار را برکنار کرد. به‌جای او علی امینی آمد. بعد به بختیار پستی دادند که به‌خاطرش به سوییس رفت. از آن‌جا به بعد هم شد مخالف شاه. رفت بغداد و عملاً جلوی شاه ایستاد. آن‌جا دیگر بحث مشروطه نداشت. دنبال این بود که....

* براندازی کند...

بله. می‌خواست کاری کند شبیه آن‌چه در مصر، عراق، لیبی و … رخ داده بود. تیمور بختیار در حوزه مبارزه غیرمذهبی، بزرگ‌ترین و گردن‌کلفت‌ترین مخالف شاه بود. کسی بود که ساواک را تشکیل داده بود و به همه ساختارها آشنایی داشت. حالا آیا شاه از مساله ارتباط جهانبانی با خواهر این‌بختیار به راحتی عبور می‌کند؟ اگر کسی بگوید بله، خیلی ساده است.

* این‌مساله را می‌توانیم به‌عنوان یک‌دلیل حساسیت شاه روی جهانبانی در نظر بگیریم. آیا دلیل دیگر می‌تواند مساله رفتن به روسیه و کمونیستی‌بودن شوروی آن‌زمان باشد؟

اصلاً روسیه‌رفتنش آن‌قدر مهم نیست. مهم‌تر از آن این است که مادر جهانبانی روس بود.

* عده‌ای که می‌خواهند نگاه عادلانه داشته باشند، می‌گویند علت این‌که جهانبانی پست‌های رده بالا نگرفت و در مراسماتی که آمریکایی‌ها بودند شرکت نداشت، این بود که مادرش روس بود و نصف خونش ایرانی و نصف دیگرش غیرایرانی بود. یعنی دیدگاه ناسیونالیستی و تعصب ملی باعث شده نگذارند وارد بازی‌های جدی شود. شما قائل به این‌مساله هستید؟

نه. چون پدرش امان‌الله جهانبانی هم از سمت مادر، گرجی بود. پدرش هم از شاهزادگان قاجار و نوه فتحعلی‌شاه بود. پس چرا شاه او را سپهبد و سناتور کرد؟ بنابراین، چنین موضع‌گیری‌هایی بازی با کلمات هستند.

* شما جایی از کتاب نقل کرده‌اید جهانبانی گفته پهلوی‌ها ما خاندان جهانبانی را بازی نمی‌دادند چون ما قجری بودیم. ولی این‌جمله را رد می‌کنید چون پدر جهانبانی خودش پست و مقام‌های بالا گرفته بود.

وقتی سال ۱۳۵۷ انقلاب پیروز شد، برادر اول جهانبانی سومین‌دوره سفارت خود را پشت سر می‌گذاشت. یعنی تا آن‌مقطع، سه‌بار سفیر شده بود. برادر دومش حسین، سپهبد و آجودان شاه بود. برادر سومش حمید، سرلشکر بود که سال ۵۷ سال اعطای درجه سپهبدی‌اش بود. یعنی اگر انقلاب یکی دوماه دیرتر پیروز می‌شد، درجه‌اش را می‌گرفت. جهانبانی سه‌برادر دیگر هم دارد که کارهای شخصی انجام می‌دادند که رایزن بازرگانی و فرهنگی بودند. یکی‌شان هم خسرو بود که زد به کارهای هنری و شهناز دختر شاه و فوزیه را گرفت و شد داماد شاه.

* که شاه با این‌ازدواج موافق نبود.

بله. و آخرین برادر هم که پرویز است. واقعیت این است که شاه، نادر جهانبانی را به بازی نمی‌گرفت. چون واقعاً قابل بازی‌کردن نبود. سال ۱۳۳۹ آقای خاتمی که آن‌موقع معاون فرمانده نیروی هوایی بود و داماد شاه هم شده بود، با یک‌گروه به آلمان رفت تا دوره جت ببیند و یک‌سری هواپیما بخرد. خاتمی آن‌جا پیشنهاد تشکیل گروه آکروجت تاج طلایی را می‌دهد. این‌پیشنهاد پذیرفته می‌شود و تیم با هواپیماهای F86 تشکیل می‌شود. تعدادی خلبان برای این‌کار انتخاب می‌شوند که آموزش بینند. بعد هم به ایران می‌آیند.

آقای خاتمی که آن‌موقع معاون فرمانده نیروی هوایی بود و داماد شاه هم شده بود، با یک‌گروه به آلمان رفت تا دوره جت ببیند و یک‌سری هواپیما بخرد. خاتمی آن‌جا پیشنهاد تشکیل گروه آکروجت تاج طلایی را می‌دهد. این‌پیشنهاد پذیرفته می‌شود و تیم با هواپیماهای F86 تشکیل می‌شود. تعدادی خلبان برای این‌کار انتخاب می‌شوند که آموزش بینندمثلا یکی از دروغ‌هایی که درباره جهانبانی می‌گویند، این است که مسابقاتی با خلبان‌های کشورهای دیگر گذاشته شد و او و دیگر خلبان‌ها افتخارآفرینی کردند. خب این مسابقات چه‌زمانی برگزار شدند؟ مدعیان باید یک‌تاریخ به ما بدهند. دیگر این‌که نمایشِ همزمان یک‌حرف است و مسابقه حرفی دیگر! مسابقه آکروجت گذاشتن باید مرجعی داشته باشد. پیمان ناتو؟ ورشو...

* این یکی از مواردی است که شما رد می‌کنید دیگر! می‌گویند جهانبانی موسس تیم آکروجت بوده ولی شما معتقدید که محمد خاتمی بوده است.

بله.

* و دیگر این‌که گفته می‌شود مسابقاتی با آمریکایی‌ها برپا شد که جهانبانی در آن‌ها شرکت کرد و روی آمریکایی‌ها را کم کرد.

ببینید. محمد خاتمی در آن‌برهه یعنی سال ۱۳۳۹ سرتیپ بود. ما افراد را نمی‌شناسیم و چون نمی‌شناسیم متوجه وزن‌شان نمی‌شویم. خاتمی کسی است که از درجه سرگردی تا ارتشبدی را ۱۷ ساله طی کرد. این‌مساله در تاریخ شاهنشاهی سابقه ندارد. یعنی به محض این‌که شاه را در سال ۱۳۳۲ از ایران خارج کرد و برگرداند...

* خودش خلبان شاه بود؟

بله. نکته همین‌جاست. دو خلبان در آن‌هواپیما بوده‌اند. الان هم همین است و هواپیماهای مقامات دو خلبان دارند. شاه خودش می‌توانست با هواپیمای ترابری بپرد ولی جنگنده نه. این‌عکس‌هایی که در این‌باره دیده‌اید دروغ هستند.

* ظاهراً خودش کابین عقب می‌نشسته!

نه. اصلاً در جنگنده نمی‌نشست.

* این هم یکی از آن‌حرف‌هاست که هرجنگنده‌ای را که می‌خواستند بخرند، شاه خودش باید در آن می‌نشست و تستش می‌کرد.

حمل بر بی‌ادبی نباشد! این حرفِ آدم‌های جاهل است. هر هواپیمایی برای خودش آموزه‌هایی دارد. اول باید ۶ ماه دوره زمینی‌اش را ببینید. بعد باید با خلبان دیگری پرواز کنید و میزان ساعت مشخصی را همراه با آن خلبان بپرید. بعد که سولو شدید می‌توانید تکی و به‌عنوان خلبان با آن‌هواپیما پرواز کنید. بله محمدرضا پهلوی مرتب توی این‌هواپیما و آن هواپیما نشسته و عکس گرفته. اما کِی دوره آموزشی‌شان را دیده؟ خاطرات اسدالله اعلم را بخوانید! معذرت می‌خواهم این‌حرف را می‌زنم! شاه نصف روز را به زن‌بارگی می‌گذرانده است. به خدا این حرف اعلم است نه من! هیچ‌تقلبی هم به اعلم نداده‌ام. چون اعلم فروردین سال ۵۷ فوت کرد و انقلاب بهمن ۵۷ پیروز شد. من مانده‌ام این‌آدم اصلاً کی پادشاهی کرد؟ اعلم نوشته اعلی حضرت از من سوال کردند این‌خلبان‌ها که هر هفته به آمریکا پرواز می‌کنند و برایم دختر می‌آورند، نمی‌پرسند این‌ها مال کی هستند؟ خب این‌آدم کی فرصت می‌کرده دوره زمینی ببیند و پرواز آموزشی را پشت سر بگذارد و سولو شود؟

* [خنده] به ماجرای خاتمی و پرواز سال ۱۳۳۲ برگردیم.

این پرواز از نوشهر به بغداد انجام شد. دو خلبان هستند. اولی می‌فهمد کودتا شده و فکر می‌کند کار شاه تمام است. این‌احتمال هم بوده که هواپیمایش را توی هوا بزنند.

* ایرانی‌ها یا عراقی‌ها؟

نه. خود ایرانی‌ها. اما دکتر مصدق اجازه نمی‌دهد. به او می‌گویند شاه دارد فرار می‌کند. می‌توانیم هواپیما بلند کنیم و مجبور به فرودش کنیم یا می‌توانیم با پدافند زمین به هوا او را بزنیم. اما دکتر مصدق می‌گوید ولش کنید برود! در نوشهر هم خلبان اولی می‌گوید من نمی‌آیم و خاتمی با پذیرش خطر به‌تنهایی شاه را به بغداد می‌برد. در بغداد خیلی کم‌توجهی و بی‌محلی به او شد و خاتمی از آن‌جا شاه را به رم بُرد. در ایتالیا هم مورد کم‌توجهی قرار گرفت. زمانی که می‌گویند کودتا پیروز شد، شاه قدر خاتمی را می‌فهمد. چون اگر پرواز را انجام نمی‌داد، شاه در ایران می‌ماند و سرنوشتش معلوم نبود. حالا چه‌قدر باید قدر این‌آدم را بداند؟ به این‌ترتیب خاتمی از سال ۳۲ تا ۴۱ از سرگردی به سرلشکری می‌رسد و زمانی که سرلشکر می‌شود، تمام درجات بالا (آن‌موقع ارتشبد در نیروی هوایی نداشتیم) از سپهبد گرفته تا سرلشکرهای ارشد، یا بازنشسته می‌شوند یا به وزارت جنگ فرستاد می‌شوند تا خاتمی در نیروی هوایی ارشدترین باشد.

وقتی چنین‌کسی با این‌کارنامه که شوهرخواهر شاه هم هست، در آلمان حضور دارد، واقعاً نادر جهانبانی تیم آکروجت را تشکیل می‌دهد؟ اصلاً چنین‌حرفی مسخره است!

اما خاتمی لیدری و فرماندهی تیم آکروجت را به نادر جهانبانی می‌دهد. چرا؟ چون درجه‌اش از باقی خلبان‌های گروه بالاتر بوده است. یکی امیرحسین ربیعی است که سروان بوده، یکی مینوسپهر که ستوان یک بوده و خود خاتمی که سرتیپ بوده است. نادر جهانبانی آن‌موقع سرگرد بوده است.

جهانبانی به‌مدت ۳ سال با هواپیمای اف ۸۶ لیدر تیم آکروجت تاج طلایی بوده است. در همین سه سال که ایشان لیدر بوده دوتن از خلبان‌های زیردستش سانحه می‌دهند و کشته می‌شوند که اتفاقاً یکی‌شان به اسم جهانبینی از اقوام خودش بوده است.

* این، مساله همان‌موضوعی است که به‌خاطرش کمیته تشکیل داده و اعلام کردند جهانبانی حمیت ارتشی ندارد و نیرویش را به کشتن داده است؟

نه. آن‌یک‌مساله دیگر است.

* بله. آن‌موضوع، ماجرای‌آوردن اف‌پنج‌ها از ترکیه بوده است.

بله درست است.

* آن‌جا می‌گویند از نیروی زیردستش در پرواز مواظبت نکرده و توبیخ انضباطی می‌شود...

بحث توبیخ نیست. رسماً او را کنار گذاشتند.

* که رفت کار ستادی انجام دهد؟

بله.

* یک‌مساله عجیب وجود دارد جناب عسگری. این‌جریانی که می‌گویید در پی بزرگنمایی جهانبانی است، چه‌طور خاتمی را قربانی او می‌کند؟ خاتمی که چهره بزرگ‌تر و اسطوره‌ای‌تری بوده است! فرمانده نیروی هوایی بوده، کایت‌سوار و ورزشکار بوده و افتخارات بیشتری داشته است!

خب خاتمی سال ۱۳۵۴ مُرد.

* این هم مساله‌ای است. با خیلی از خلبان‌ها که گفتگو کرده‌ام، می‌گویند خاتمی چهره‌ای ضدآمریکایی و مخالفت پروژه خرید اف‌چهارده بود. به خاطر همین از سر راه برداشته شد. یعنی مرگش توطئه بود.

نه. این‌طور نیست. کسانی که این‌حرف را می‌زنند، مزاح می‌کنند. اگر کسی تاریخ نیروهای مسلح ما را مطالعه کرده باشد، می‌داند احدالناسی اجازه اظهار نظر درباره خریدهای ملوکانه را نداشته است. شاه، شخصاً انتخاب می‌کرد و مطلقاً مشاوره نمی‌گرفت. یک‌نفر هم بوده که به او دستور می‌داده خریدها را انجام دهد و او ارتشبد طوفانیان است؛ تنها ارتشبدی که درجه فرماندهی نداشت و معاون وزیر جنگ بود. چون مطیع محض ملوکانه بود، شاه به او درجه ارتشبدی داد. بنابراین این‌حرف که خاتمی مخالف خرید اف‌چهارده بود و آمریکایی‌ها را دوست نداشت و آن‌ها هم او را دوست نداشتند، یک‌شوخی است.

* ماجرای کشته‌شدنش با سقوط کایت که گفته می‌شود....

این‌ماجرا را اگر عمری باشد تا یک سال آینده در قالب یک‌کتاب می‌نویسم. اسرار سقوط کایت را...

* خلاصه‌اش را به ما بگویید!

شاید بیشترین حجم پولی که خواهربرادران شاه از کشور خارج کردند، فاطمه پهلوی همسر خاتمی از کشور خارج کرد. این‌پول‌ها هم برای خودش نبودند. پول‌هایی بودند که خاتمی گرفته بود. خاتمی به‌شدت رانت‌باز بود و پول می‌گرفت. اما اگر این را نگویم مدیونش می‌شوم که قسمت اعظم ساخت‌وساز نیروی هوایی کار او بود. وحشتناک دزدید اما کار هم کرد. زمانی که خاتمی فرمانده نیروی هوایی شد، دو پایگاه در کشور داشتیم و زمانی که مُرد ۸ پایگاه داشتیم. دوسه‌پایگاه هم در حال ساخت بودند. ساخت پایگاه، منازل مسکونی، مدرسه، امکانات و تجهیزات برای نیروی هوایی، همه نتیجه زحمات خاتمی بودند که هزینه‌بر بودند. البته شاه هم به او کمک می‌داد. در نیروی هوایی، خاتمی را در حد پرستیدن قبول داشتند....

* و هنوز هم خلبان‌ها...

بله. قبولش دارند و واقعاً هم به آن‌ها می‌رسید. حالا ببنیم خاتمی چه کار کرده است. نادر جهانبانی از برادرش حمید، چهارسال عقب‌تر بود. اما چون حمید زمینی بود، درجاتش را برابر سنوات خود می‌گرفت. خاتمی مصوبه‌ای را نزد شاه برد و اجازه گرفت تمام خلبان‌های نیروی هوایی در هر درجه، یک‌سال ارشدیت بگیرند. در نتیجه نادر باید سرتیپ باشد و حمید سرلشکر؛ اما نادر می‌شود سپهبد و حمید می‌شود سرلشکر. این، کم کاری نبود که خاتمی کرد.

* خاتمی خیلی به خلبان‌ها رسیده و طبق اطلاعاتی که دارم واقعاً هم پشتیبان آن‌ها بوده است.

بله. خودش هم گردن‌کلفت بود. اتفاقی که در سد دز برای خاتمی افتاد، باعث شد به آن‌جا بروم و محل حادثه و کاخ شاه را هم به‌طور محیطی بررسی کنم. اسناد خیلی جالبی هم از این‌ماجرا به دست آوردم. یکی از حماقت‌های حکومت‌های پهلوی این است که عکس کایت خاتمی را در محل اصابت و وقتی به پایین کوه منتقل شد، گرفتند. مگر می‌شود کایت به کوه اصابت کند و پاره نشود یا نشکند؟ اما کایت خاتمی سالم سالم بوده است.

* یعنی او را روی هوا با تیر زده‌اند؟

نه. جسدش هم سالم است. حقیقت این است که بندهای کایت باز شده‌اند. این‌کایت را تازه از سوئد خریده بوده‌اند. قرار بوده شاه و ملک حسین فردایش (یکشنبه) بیایند آن‌جا با کایت پرواز کنند. خاتمی رفته بود از سلامت کایت‌ها اطمینان حاصل کند. اما کسی که مسئول بستن قفل‌ها و اتصالات بوده، نمی‌آیند. مشخص هم هست با برنامه نمی‌آید. در نتیجه قفل‌ها و اتصالات خاتمی به کایت، حین پرواز باز می‌شوند و او سقوط می‌کند.

من برگه فوت خاتمی را دارم. در این‌برگه نوشته شده مرگ به‌علت اصابت جسم سخت به سر و شکستگی گردن. این‌جا یک‌سوال پیش می‌آید. اگر با کایت به کوه بخورید، اولین‌جایی که می‌شکند، پاهای شماست؛ بعد دست و دنده‌ها و بعد گردن.

* جنازه خاتمی در چه‌وضعیتی بوده است؟

فقط گردن و سرش ضربه خورده است. متخصصان تایید می‌کنند که وقتی یک‌نفر از ارتفاع سقوط می‌کند، در همان هوا می‌میرد...

کار خود محمدرضا بود. یکی از دلایل من در کتاب در این‌بحث که هرچه راجع به جهانبانی می‌گویند کذب است، همین است. محمدرضا وجود آدم قدرقدرت بالاتر از خودش را تحمل نمی‌کرد. او را هیچ‌کسی که منم منم کند برنمی‌تافت * ظاهراً سکته قلبی می‌کند...

بله. پیش از رسیدن به زمین می‌میرد. به‌همین‌علت با سر پایین می‌آید و جای پا و سر عوض می‌شود. خاتمی با سر به زمین خورده و گردنش شکسته. بقیه بدنش سالم است. در صورتی‌که گفته شده با کایت به کوه خورده است. حالا این را بگذارید کنار این‌که علم در خاطراتش گفته اعلی حضرت چیزهایی درباره خاتمی به من گفتند که حتی نمی‌توانم بنویسم و بعد از مرگم هم افشا نشوند و با خودم به گور می‌برم.

* مثل این‌که شاه به مراسم ختم خاتمی هم نرفته است...

بله ولی به مراسم هیچ‌کس نمی‌رفت. چون هیچ‌کس را آدم حساب نمی‌کرد.

* پس این‌عدم شرکتش در مراسم ختم خاتمی را نمی‌توانیم به‌معنای مشکل‌داشتنش با او تلقی کنیم!

ما خیلی مسائل بدیهی و روشن جلوی چشم داریم. ولی به آن‌ها توجه نمی‌کنیم. شعار آن‌زمان این بود: «خدا، شاه، میهن!» یعنی طرف خودش را یک‌پله پایین‌تر از خدا می‌دانست. این‌اواخر هم که می‌گفتند شاه سایه خداست.

* پس فرض این‌که آمریکایی‌ها توطئه کردند خاتمی را از سر راه بردارند مردود است دیگر؟!

صد در صد! کار خود محمدرضا بود. یکی از دلایل من در کتاب در این‌بحث که هرچه راجع به جهانبانی می‌گویند کذب است، همین است. محمدرضا وجود آدم قدرقدرت بالاتر از خودش را تحمل نمی‌کرد. او را هیچ‌کسی که منم منم کند برنمی‌تافت. سال ۱۳۵۲ وصیت‌نامه سیاسی‌اش را خواند، در آن‌جلسه فرح و وزیران و نخست‌وزیر، رئیس مجلس سنا و شورای ملی و همه بودند. متن‌اش در ستاد ارتش هست. اولین‌صحبتی که در آن‌جلسه می‌کند، این است که «هیچ‌کدامتان نمی‌توانید کودتا کنید. شما را طوری چیده‌ام که نتوانید کودتا کنید! اگر من مُردم همه‌کاره فرح است تا ولیعهد به سن قانونی برسد.» اما همین فرح را هم داشت طلاق می‌داد.

* چرا؟

سر مساله گیلدا آزاد. او دختر تیمساری در اصفهان بود. شاه به اصفهان رفته بود و در فرودگاه شهر این‌دختر را در صف دید. از او خوشش آمد و دستور داد تیمسار و دخترش سوار هواپیمایش شوند. او که عاشق گیلدا آزاد شده بود، دستور داد او را به ایتالیا بفرستند تا عمل زیبایی کند. بعد کار به جایی رسید که داشت فرح را طلاق می‌داد. تنها دلیلی که سال ۵۲ این اتفاق نیافتاد و با گیلدا آزاد ازدواج نکرد، این بود که فهمید سرطان دارد و براساس قانون اساسی‌ای که خودش تغییرش داده بود، شهبانو نایب السلطنه بود. چون از سلطنه رضا پسرش ترسید، گیلدا آزاد را رها کرد.

این‌فرد به زن خودش و برادر خودش رحم نمی‌کرد...

* غلامرضا؟

نه. علیرضا.

* برادری که برایش سانحه هوایی پیش آمد.

می‌گویند هواپیمایش سوخت نداشت. آقا ما با هم مزاح داریم؟ جوک تعریف می‌کنیم؟ هواپیمای برادر شاه مملکت سوخت نداشت؟ کدام منطق این را می‌پذیرد؟

* واقعاً چه‌اتفاقی برای آن‌هواپیما افتاد؟ آن را زدند یا که...

نه. سوخت کافی نریخته بودند و نشان‌دهنده سوختش را هم دستکاری کردند که علیرضا به اشتباه تصور کرده بود هواپیما سوخت دارد. بلند شد و اطراف قزوین نزدیک زنجان خورد زمین.

منبع: مهر

منبع: مشرق

کلیدواژه: قیمت نیروی هوایی ارتش نیروی هوایی محمدرضا پهلوی دادگاه انقلاب قاجار روسیه تسلیحات نظامی سید محمد خاتمی دکتر مصدق شهر اهواز آمریکاست زنجان بختیار تیمور بختیار امریکا اصفهان بندرانزلی ساواک نوشهر محمد خاتمی جهانبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران حسین بغداد آمریکایی ها ترکیه شاه عراق انقلاب میهن بندر انزلی آمریکا آمریکایی ها خودرو قیمت های روز در یک نگاه حوادث سلامت فرمانده نیروی هوایی نادر جهانبانی تیم آکروجت تیمور بختیار آمریکایی ها تشکیل داده محمد خاتمی آن هواپیما صحبت کردم بوده اند خلبان ها روی هوا آن موقع اگر کسی عده ای شاه هم شان هم هم هست

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۱۰۷۴۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حماسه باشکوهی که شهید شیرودی رقم زد/در حد امکان وامدار تاریخ بودم

دریافت 141 MB

خبرگزاری مهر-گروه هنر-صادق وفایی؛ پس از «کانی‌مانگا» در سال ۱۳۶۶، «پرنده آهنین» در سال ۱۳۷۰ و سریال تلویزیونی «سیمرغ» در سال‌های دهه ۷۰، سینما و تلویزیون ایران تولید ویژه‌ای درباره خلبانان هوانیروز نداشت. تنها صحنه‌هایی از فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا در چند دهه بعد به هلی کوپترهای کبری و ترابری این یگان ارتش اختصاص داشت.

فیلم سینمایی «آسمان غرب» در چهل و دومین جشنواره فیلم فجر نمایش داده شد و برای اکران نوروزی ۱۴۰۳ هم نوبت گرفت؛ فیلمی که پس از چند دهه در سینمای ایران تولید شد و به طور کامل به هوانیروز و زندگی یکی از خلبانانش اختصاص داشت؛ شهید علی‌اکبر قربان‌شیرودی که یکی از رکوردداران پرواز در جبهه‌های ایران و جهان است و ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ سال‌روز شهادت اوست.

اکران نوروزی «آسمان غرب» و سال‌روز شهادت شهید شیرودی بهانه خوبی برای گپ و گفت با محمد عسگری کارگردان این اثر بود. در این گفت‌وگو، ضمن پرداختن به موضوعاتی چون چالش‌های تولید اکشن جنگی در سینمای ایران و جلوه های ویژه چنین آثاری، به مسایل تاریخی جنگ چون تمرد شیرودی از دستور بنی صدر و خرابی هلی کوپترهای کبرای شکارچی تانک در روز اول جنگ پرداخته می شود.

مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید:

*با بعضی از خلبان‌های هوانیروز که درباره فیلم‌ «آسمان غرب» صحبت می‌کردم، نکته‌ای داشتند؛ این که ۳۰۰ شهید خلبان در هوانیروز داشته‌ایم، چرا سراغ شیرودی رفته‌اید؟ جواب شما چیست؟

محمد عسگری: اگر به من باشد برای ۳۰۰ شهید باید ۳۰۰ فیلم ساخت. اما اینکه چرا بین خلبانان هوانیروز شهدای مطرحی مثل شهید شیرودی و کشوری وجود دارد، باید از همان خلبانی پرسید که با شما صحبت کرده است. برخی اوقات این‌گونه است که زندگی شهدا یا رویدادهایی که در زندگی‌شان رخ داده، قابلیت دراماتیک‌شدن دارند و برای برخی‌شان نه. هدف مشترکشان درباره جنگیدن و شهادت هم به‌ کنار! نکته مهم زبان سینماست که در آن باید دید چه چیزی قابلیت دراماتیک‌شدن دارد. ممکن است بین شهدایی که آن ‌عزیزان خلبان گفته‌اند ۲۰۰ نفرشان این ‌قابلیت را داشته باشند ولی پیشنهاد ساختن «آسمان غرب» درباره شهید شیرودی، به من داده شد. گفتند این قصه بنا بوده ساخته شود ولی نشده و ۲ سال معطل است. من هم به شرطی که خودم بنویسم، پذیرفتم و شد «آسمان غرب».

*به‌نظرم این‌جا بحث معذوریت‌های کارگردان مطرح است. در سریال «سیمرغ» هم که درباره شهدای هوانیروز بود، قصه در زندگی کشوری، شیرودی و (حمیدرضا) سهیلیان خلاصه می‌شد. نکته مهمی که وجود دارد، اطلاعاتی است که در اختیار شمای کارگردان قرار می‌گیرد تا آن اتفاق دراماتیک را رقم بزنید. شما دنبال درام هستید. ممکن است فرازهایی را از واقعیت وام گرفته باشید و فرازهایی را از خودتان و تخیل بهره برده باشید. از این‌چالش‌ها در طول کار داشتید؟

قطعا داشتیم. سرپیچی موضوع خوبی است برای تبدیل شدن به درام؟

*نفس سرپیچی؟

بله.

*که البته خلبان‌های هوانیروز درباره آن (یعنی سرپیچی توسط شهید شیرودی) بحث دارند.

ما که قرار نیست تاریخ بنویسیم. ما داریم سینما کار می‌کنیم. در تمام گفت‌وگوهایم هم گفته‌ام که بخشی به این ‌ماجرا، اضافه شده و من به‌عنوان نویسنده اضافه‌ کردم و تا جایی هم که ممکن بوده است، وامدار تاریخ بودم. گاهی هم حب و بغض هایی وجود دارد که دوست دارند فقط قصه خودشان روایت شود. یا فکر می‌کنند ما باید نعل به نعل و عین به عین مثل کتاب یا گزارش تاریخی عمل کنیم. مخاطب حوصله چنین ‌چیزی را ندارد و زمانی که صحبت از سریال بلندبالای ۲۰ تا ۳۰ قسمتی می‌شود، می‌توان در آن به جزییات پرداخت. اما در ۱۰۰ دقیقه فیلم سینمایی نمی‌شود. در این‌باره چنین ‌حرف‌هایی را شنیدم که «آقا ما از آن‌ در نرفتیم از این‌ یکی ‌در رفتیم داخل. یا شب را روی تخت‌خواب‌های این ‌شکلی نخوابیدیم و تخت‌مان یک‌ شکل دیگر بود.» اما برای فیلمنامه مهم نفس اتفاق است نه این‌ جزییات.

برخی اوقات این‌گونه است که زندگی شهدا یا رویدادهایی که در زندگی‌شان رخ داده، قابلیت دراماتیک‌شدن دارند و برای برخی‌شان نه. هدف مشترکشان درباره جنگیدن و شهادت هم به‌ کنار! نکته مهم زبان سینماست که در آن باید دید چه چیزی قابلیت دراماتیک‌شدن داردخلبان‌ها کار حماسه‌گونه و قهرمانانه‌ای انجام دادند. من با خلبان‌هایی که در آن ‌برهه و اتفاقات بودند، صحبت کردم. یک ‌عِرق و تعصب نسبت به جزییات ماجرا دارند. توجه کنیم که چهل و دو سه ‌سال از آن‌ زمان گذشته و جنگ به ‌دلیل نوع اضطرابی که دارد، ناخودآگاه شاید باعث فراموشی یا اشتباه شود. شاید هم از زاویه نگاه دیگران جور دیگری باشد. هرکدام از خلبان‌ها یک ‌اتفاق را تعریف می‌کردند اما از زاویه خودشان و در مجموع به این ‌نتیجه می‌رسیدیم که یک ‌تمرد مقدس در تصمیم‌گیری‌شان رخ داده است. این بود که برای من مهم بود. زاویه نگاه من که زاویه نگاه خلبان‌ها نیست. من در فیلم قبلی خودم هم که مربوط به عملیات مرصاد بود، با خیلی‌ها مصاحبه چهره به چهره داشتم و گفت‌وگو می‌کردم. آن ‌موقع اعتقاد داشتم و هنوز هم بر این‌ باورم که پژوهش میدانی است که ما را به نتیجه خوب می‌رساند.

*پس منظورتان این است که نگاه کارگردان است که حرف آخر را می‌زند!

بله. نگاه نویسنده و کارگردان که می‌گوید این‌، سینمایی‌تر است و می توان از آن بهره برد.

*پیش از این‌ مصاحبه با یکی از خلبان‌های کبرا صحبت می‌کردم که خودش در تیم آتش بوده است. یکی از ناراحتی‌ها و دغدغه‌هایش این بود که در حماسه سرپل ذهاب، شیرودی تانک نزد و مشغول زدن نفرات و استحکامات دشمن بود.

نه ...

*صحبتمان سر این بود که کبرایی که تانک می‌زند، موشک تاو حمل می‌کند و کبرایی که راکت دارد، تانک نمی‌زند. در شلوغی فیلم این‌ تلقی به وجود می‌آید که شیرودی تانک هم زده است. اگر خودمان را جای آن ‌خلبان بگذاریم، فکر کنم دغدغه امانتداری‌اش اینجا خود را نشان می‌دهد که شیرودی تانک نزده است ولی شما این ‌تصویر را نشان داده‌اید که زده!

نکته اول اینکه ما سینما کار می‌کنیم و در سینما می‌توان کارهای بسیاری کرد. در سینمای هالیوود یا اروپا وقتی اکشن می‌بینیم، تصاویر و سکانس‌هایی را می‌بینیم که وظیفه‌شان این است تماشاگر را به وجد بیاورند. موضوع بعدی یک ‌توضیح فنی درباره آقای شیرودی است. هلی‌کوپتر کبرا یک‌مدل تاو دارد و یک‌مدل نان‌تاو؛ یعنی تاو ندارد. تاو هم موشکی است که ۳ و نیم تا ۴ کیلومتر برد دارد و به ‌وسیله سیمی که به ‌انتهایش متصل است، به‌ سمت هدف هدایت می‌شود. آتش‌ تاو به ‌دلیل حجم باروت و تی ان تی درونش، سهمگین‌تر از راکت است.

*۱۲ سانتی‌متر در زره تانک نفوذ می‌کند.

اما این به این‌ معنی نیست که راکت کاری نمی‌کند. راکت به شنی تانک بخورد، آن را از کار می‌اندازد. اگر به لوله برجک بخورد، تانک از کار می‌افتد. من این اصرار را نمی‌فهمم.

*شاید وسواس درست ‌نقل‌ کردن تاریخ باشد!

از یکی‌ از آقایان چنین‌ مطالبی شنیدم. گفتم پس بقیه که تاو نداشتند چه می‌کردند؟ پشه می‌کشتند؟ می‌توانم بگویم از آن‌۱۷ یا ‌۱۸ خلبانی که در آن‌ برهه در پادگان ابوذر حضور داشته‌اند، با ۱۲ نفرشان گفت‌وگو کرده‌ام. ۱۰ نفرشان بر حماسه و قهرمانی شیرودی متفق‌القول بودند و گفتند اگر این‌ شهید بزرگوار نبود ما اصلا نمی‌ایستادیم. من برای این ‌حرفم، سند و مصاحبه ضبط شده دارم. ولی ۲ نفر از این ‌خلبانان بزرگوار که کارنامه درخشانی هم دارند، این‌ اعتقاد را نداشتند. می‌خواستند من قصه آن‌ها را بسازم. ولی بنا نبود من فیلم آن‌ها را بسازم چون پیشنهاد نشده بود. مگر می‌شود با راکت نفر زد؟ کبرا با راکتش نفر بزند؟ ما با مخاطب عام طرف هستیم.

*نه! منظورشان زدن تجمع نفرات و ادوات بود. حالا شما بحث را به جای خوبی رساندید. مخاطب عام که با هلی‌کوپتر و شیوه رزمش آشنا نیست مطمئنا از فیلم لذت می‌برد. من هم که آشنا هستم، لذت می‌برم. اما خلبانی که از نظر سطح آگاهی ۱۰ پله از من بالاتر است، به پروازهای فیلم انتقاد دارد. ایشان به فیلمبرداری از پروازها انتقاد داشت. احساس من این بود که منظورش این است که احتمالا حق مطلب را ادا نکرده است.

این‌حرف برایم مبهم است!

*طرف خودش در کابین بوده، اتفاقات را با چشمش دیده و مانورها را انجام داده است. این نظر اوست که ما چه‌ مانورهای محیرالعقولی انجام داده‌ایم ولی تصویری که فیلم نشان می‌دهد، حس و حالشان را منتقل نمی‌کند. این از ذهنیت او. ولی من در ذهن خودم به این‌ پاسخ رسیدم که ما یعنی شما در پی ساختن فیلم مستند نیستید. بلکه هدف ساختن فیلم سینمایی است. در این ‌کار، نمی‌شود خیلی تخصصی کار کرد و اطلاعات تخصصی به مخاطب داد.

بله. چون حوصله‌اش سر می‌رود. وقتی درباره یک‌ برهه تاریخی کار می‌کنیم، به گفت‌وگو با ۱۰ نفر اکتفا نمی‌کنیم. نه! من با تمام افراد و پیرمردهای اطراف پادگان ابوذر که با شیرودی رابطه نزدیک داشتند، صحبت کردم. عکس‌هایشان را دیدم. با خانواده‌هایشان هم حرف زدم، همین‌کار را با همرزم‌هایش هم انجام دادم. اسناد تاریخی را هم بررسی کردم. بعد رفتم سراغ حادثه جذاب. ما برای ۵ یا ۱۰ نفر فیلم نمی‌سازیم بلکه برای ۵۰ میلیون مخاطب اثری خلق می‌کنیم.

به یاد دارم یک‌ سکانس درباره خراب ‌بودن یکی از هلی‌کوپترها و مسایل فنی‌اش نوشته بودم. ولی خب چنین‌ چیزی برای تماشاگر فیلم جذاب نیست. اما خب، خلبان‌ها چون به موضوعات فنی و مهندسی وارد هستند، توقع دارند در این‌باره هم تصویر بینند. ولی این‌کار حوصله تماشاگر را سر می‌برد. این ‌حرف‌ها را می‌شنیدم که «چرا نیامدی درباره تعمیر هلی‌کوپترها تصویر بگیری؟» من نمی‌توانم درباره کل هوانیروز و جزییاتش فیلم بسازم.

*بله! قالب سینمایی و محدودیت زمانی‌اش نمی‌گذارد. یک‌ نکته مثبت درباره فیلم، کارشناسی نظامی آن بود. سال‌ها پیش یکی از فیلم‌های پُرخرج سینمای جنگ را دیدیم که روزهای اول جنگ را تصویر می‌کرد و متاسفانه هواپیمای عراقی بمباران ‌کننده در آن، میگ ۲۹ بود در حالی که عراق در آن ‌برهه میگ ۲۹ نداشت. خب این‌ نشان از ضعف کارشناسی فیلم داشت. یا چند سال پیش فیلم موفق دیگری ساخته شد که در آن کبراهای هوانیروز که اتفاقات کشوری و شیرودی خلبانشان بودند، برای زدن تجمع ضدانقلاب پرواز کردند. کبراهایی که در آن ‌فیلم دیدیم، کبراهای مقطع انقلاب و جنگ نبودند. کبراهایی بودند که خودمان در سال‌های پس از جنگ ساختیم و خطوط بدنه‌شان شکسته‌تر است. ولی «آسمان غرب» این‌ مشکل را نداشت.

من به جزییات توجه جدی داشتم. حتی گفتم برای تصویر فشنگ‌های ۲۰ میلی‌متری مورد استفاده کبرا، از قدیمی‌ترین فشنگ‌های انبار مهمات استفاده کنند. سعی‌ام بر این بود که همه‌چیز به واقعیت آن‌روز نزدیک‌تر باشد. هلی‌کوپترهای جدیدتر برای پرواز بهتر بودند ولی برای اینکه به آن‌ روزها نزدیک‌تر باشیم، تاکید کردم از همان ‌هلی‌کوپترهای قدیمی استفاده کنند که بعضا ایراد و اشکال هم داشتند. بگذارید بگویم در هیچ‌ کدام از پلان‌های این ‌فیلم، بازیگر ما که نقش خلبان را بازی می‌کرد، در آسمان نبود. یعنی هلی‌کوپتر روی زمین بود و بازیگر فعالیت پرواز را بازی می‌کرد. بدنه هلی‌کوپتر روی کفی پشت تریلی بود و پلان‌ها را این‌طور گرفتیم که بازیگر در حرکت بودن و پرواز برایش ملموس‌تر باشد.

از آن‌ ۱۷ یا ‌۱۸ خلبانی که در آن‌ برهه در پادگان ابوذر حضور داشته‌اند، با ۱۲ نفرشان گفت‌وگو کرده‌ام. ۱۰ نفرشان بر حماسه و قهرمانی شیرودی متفق‌القول بودند و گفتند اگر این‌ شهید بزرگوار نبود ما اصلا نمی‌ایستادیم. ولی ۲ نفر از این ‌خلبانان بزرگوار که کارنامه درخشانی هم دارند، این‌ اعتقاد را نداشتند. می‌خواستند من قصه آن‌ها را بسازم.هلی‌کوپتر کبرا به‌دلیل قدرت مانورش بسیار جذاب است. اگر هر تیمی از ۲ طرف جنگ آن را داشته باشد، می‌تواند طرف مقابل را لت و پار کند. اما برای سینما یک ‌هیولای آهنی غیرقابل کنترل است. ما بحث دوربین و فوکوس و فولو را داریم. حین فیلمبرداری، تبدیل به کارگردان تلویزیونی یک ‌مسابقه فوتبال شده بودم. وقتی می‌رفت بالا فیلمبردارها گیج می‌شدند که حالا باید کجا را بگیرند. مثل توپی که این‌ طرف و آن‌ طرف می‌رود.

*یکی از آقایان خلبان با حس ششمش می‌گفت فهمیده میلاد کی‌مرام موقع فیلمبرداری در حال پرواز در آسمان نیست و البته که این ‌مساله به همان ‌محدودیت‌های کارگردان و سینما که شما گفتید، برمی‌گردد.

این ‌واقعیت را من الان می‌گویم و حتی در نشست فیلم در جشنواره فجر هم نگفتم.

*ولی از نظر خلبانی می‌توانست در کابین جلو به ‌جای افسر تسلیحات بنشیند.

نه هرگز نمی‌تواند.

*چرا نمی‌شود؟ خلبان هلی‌کوپتر در کابین عقب می‌نشیند و او در کابین جلو. مشکل پرواز با هواپیما را هم ندارد که با فشار جی روبه‌رو باشد.

وقتی فیلمنامه را می‌نوشتیم چنین تصوری داشتیم. می‌گفتیم فیلمبردار در کابین جلو بنشیند و کابین عقب هم خلبان باشد. در این ‌مدل می‌شد پی او وی خلبان را بگیرد. نگاه دیگر این بود که دوربین را ببندیم و نفر جلو خلبان و نفر پشتی بازیگر ما باشد. اما نه با این ‌موضوع موافقت شد و نه از لحاظ فنی امکانش بود. ببینید! ما بنا بود فیلم کار کنیم. یک‌ خلبان هم انسان است دیگر! ممکن است در آسمان قندش بیفتد. دو نفره بودن پرواز برای این است که اگر برای یکی‌شان اتفاقی افتاد، دیگری هلی‌کوپتر را هدایت کند. ولی ما که نمی‌توانستیم بدترین حالت ماجرا را به ‌عنوان پیش ‌فرض فیلمبرداری‌مان به کار ببندیم. ضمن اینکه، بعضی از فرامین پرواز به‌ صورت مشترک است و بعضی دیگر مشترک نیست و هرکدام از خلبان‌های کابین عقب و جلو به‌ طور اختصاصی آن‌ها را برعهده دارند. چنین ‌موضوعاتی در ماجرای فیلمبرداری این ‌فیلم وجود داشت.

*یک ‌ماجرای فیلم که توجه من را جلب کرد، شهادت حمیدرضا سهیلیان بود. بر محدودیت‌های سینمایی و زمانی فیلم واقف هستم اما می‌دانم این ‌خلبان موقع شهادت با شیرودی نبوده و حین برگشت از ماموریت شهید نشده است. احساس کردم ماجرای شهادت سهیلیان را کنار یک‌ قصه و اتفاق دیگر قرار داده‌اید. درست است؟

بله. من وقایع یک ‌ماه نخست جنگ را روایت کرده‌ام. حوادث این ‌بازه زمانی را در سه ‌روز نشان دادم.

*همان فشرده‌کردن!

بله. با فرمانده هوانیروز و مجموعه ارتش هم صحبت کردم که دوست داریم شهادت یکی از این ‌خلبان‌ها را ببینیم. در صورتی که کل مجموعه فیلم درباره فتح و قهرمانی است. نمی‌گویم شهادت فتح نیست ولی ماموریتی را می‌خواستیم که پیروزمندانه است.

*و آن‌ مقطع فیلم (شهادت سهیلیان) هم جایش بود دیگر! یعنی بعد از آن ‌همه پیروزی و تانک‌ زدن، زمانش بود که به ‌نوعی حال مخاطب را بگیرید.

و همیشگی‌ بودن خطر مرگ برای خلبان‌ها را گوشزد کنیم.

*بعدش هم ماجرای گرفتن هلی‌کوپتر به کابل فشار قوی بود.

بله. آن ‌اتفاق هم مربوط به بازه زمانی دیگری بود. یا آن‌ کار شیرودی که با هلی‌کوپترش جیپ سیمرغ دشمن را چپ می‌کند، هم برای مقطع دیگری بود. برای قبل جنگ و مبارزات.

*بله من هم شنیده بودم در کردستان رخ داده است ولی بعضی از آقایان خلبان در صحت و سقمش تشکیک کردند.

من با کسی صحبت کردم که خودش در هلی‌کوپتر بوده است. اصلا فرض بگیریم که چنین ‌اتفاقی در واقعیت نیفتاده است. شما فیلمی در سینما دارید که در آن‌، هلی‌کوپتر از تونل قطار عبور می‌کند ...

*ماموریت غیر ممکن ۱ ...

ولی مخاطب اصلا دنبال این ‌حرف‌ها نیست. می‌گوید واووو! چه دست‌فرمانی داشت! باز هم می‌گویم ما تاریخ کار نمی‌کنیم سینما کار می‌کنیم. کار ما روایت عین به عین و نعل به نعل تاریخ نیست. بنا نیست این را بگوییم که روز دوشنبه چندم مهر که جلوی پادگان دعوا شد، علت دعوا چه بود؟ این‌، کار مستندنگاران و نویسندگان است. روی همین ‌حساب هم گفتیم یک ‌روایت قهرمانانه از شهادت شهید سهیلیان داشته باشیم.

*سهیلیان واقعا ظرفیت ساخت فیلم مستقل و سریال را دارد. همان‌طور که می‌دانید بین خلبان‌های هلی‌کوپتر معروف بوده به خلبان بی‌باک. چون یک‌بار مورد هدف قرار گرفته بود و باک هلی‌کوپترش سوراخ شده بود ولی دشمن را تعقیب می‌کند.

این موارد در فیلمنامه بود.

*ولی کوتاه شد؟

نه. مساله محدودیت زمان است. همه این‌ها و حتی اسم‌هایی که خلبان‌ها در آسمان همدیگر را به آن‌ها صدا می‌کردند در فیلمنامه بود و درباره‌شان پژوهش کرده بودیم. مثلا این به آن می‌گفت آقاشیره! همه این‌ها را داشتیم. آن‌ها را می‌دانیم ولی اگر بخواهیم سراغشان برویم، ۵ دقیقه از فیلم رفته و اصل ماجرا که ایستادگی و مقاومت سرپل ذهاب است، مغفول می‌ماند. روی همین‌ حساب نخواستیم به همه جزییات بپردازیم.

*یک‌ واقعیت درباره هوانیروز و جنگ هست که در فیلم ندیدیم؛ این‌که موشک‌های ضدتانک کبراها در روز اول جنگ کار نکرد.

این‌طور نبود که عمل نکند. بنا به دلایلی سیستم موشک‌انداز تاو را در هلی‌کوپترها از کار انداخته بودند.

*کارشکنی؟

نه. شاید دلیلش کودتای نوژه بوده باشد. در هر صورت این‌موشک‌ها وایر کات می‌شدند. یعنی پس از شلیک سیم شان با طی مسافتی قطع می‌شده است. تاو وقتی شلیک می‌شود با نگاه خلبان و ابزاری که روی کلاهش است، هدایت می‌شود. این‌تاوها پس از شلیک به هدف نمی‌خوردند و منحرف می‌شدند. پیش از شروع جنگ، به‌ دلیل تحرکاتی که عراق داشت، هوانیروز می‌گوید بهتر است سیستم شلیک تاو چند فروند از هلی‌کوپترها را راه بیندازیم که منحصر به یک ‌فروند می‌شود. به این ‌ترتیب سه‌ چهار روز پیش از آغاز جنگ، یک ‌هلی‌کوپتر تاو درست می‌شود که خلبان‌هایش هم آقایان نریمان شاداب و غلامرضا شهپرست بوده‌اند. این‌ یک ‌هلی‌کوپتر در روز اول بوده و تانک زده است.

*صحبت خراب‌ بودن موشک‌های تاو در کتاب «رقص دلفین‌ها» توسط خلبان غلامرضا علیزاده نیلی روایت شده است. البته ایشان می‌گوید روز دوم این ‌ایراد رفع شد اما صحبتی از ماجرای این ‌یک ‌فروند نکرده است.

باز هم می‌گویم شاید برای یک ‌خلبان مهم باشد که با سه‌ فروند به ماموریت رفتند یا پنج‌ فروند. ولی برای مخاطب عام مهم نیست. باید این‌طور با این‌ موضوع مواجه شد که روایت ما، چگونه قهرمانانه‌تر بودن است و حماسه باشکوه‌تری را می‌بینیم. البته ما تعداد و جزییات را رعایت کردیم ولی قرار نبود همه جزییات حرکات پروازشان را نشان بدهیم. مثلا در جایی داشتیم که آقای شاداب و شهپرست در حال رفتن به ماموریت هستند که خودرو یکی‌شان را روی زمین تشخیص می‌دهد و می‌گوید این ‌ماشین من است. می‌نشیند و ...

*این‌ تصویر را در فیلم «پرنده آهنین» ساخته علی شاه‌حاتمی در سال ۱۳۷۰ هم دیده‌ایم.

این خاطره خود آقای شاداب است. ولی خب، داستان ما نیست ...

*... و در مسیر قصه قرار ندارد.

بله. چون می‌خواهم چیز دیگری بگویم.

*نکته مهم این است که شما دایره مخاطبتان را تعریف می‌کنید. یک ‌جمعیت بزرگ مخاطبان عام است. گروه دیگر مخاطبان نیمه‌حرفه‌ای و گروه دیگر که در اقلیت است، مخاطبان خیلی حرفه‌ای هستند. به‌نظرم شما نمی‌توانید همه این‌ها را با هم راضی نگه دارید.

ما تا محدوده مشخصی مجاز به پیشروی هستیم؛ تا جایی‌ که سینما جواب می‌دهد. اگر مستند باشد، درباره جزییات بیشتر صحبت می‌شود. در سریال هم می‌شود به جزییات پرداخت ولی در سینما نمی‌شود تا این ‌حد جزیی‌نگر بود، از همه گفت و همه را هم راضی نگه داشت.

*بحث هدف هم مهم است که هدف شما گفتن از شیرودی بوده است. وگرنه جای خالی خیلی‌ها در فیلم احساس می‌شود؛ علیرضا حراف، احمد کشوری، یحیی شمشادیان، منصور وطن‌پور که تیم‌های آتش کبرا را در اول جنگ سامان داد، نریمان شاداب، غلامرضا شهپرست، احمدعلی نجاریان، عبدالله نجفی و ... ولی به قول شما نمی‌شود همه را در یک‌فیلم نشان داد. ولی کار شما باعث امیدواری است.

جالب است که اسم خیلی از این ‌افراد را آوردید اما از حسین فریدعلی‌پور نگفتید. نکته این است که ما فقط اسم شهدا را در فیلم آوردیم. یعنی به‌جز شیرودی، دیگران مابه‌ازا هستند.

*و خب همین هم هست که موجب ناراحتی بعضی‌هاشان شده است.

ببینید ما براساس توافق با فرماندهان ارشد ارتش به‌ویژه هوانیروز و همرزمان شهید شیرودی به جمع‌بندی رسیدیم. خب اگر کسی مدعی باشد، باید این‌ها باشند. می‌گویند این ۱۲ نفر در سه ‌چهار روز اول جنگ حضور داشته‌ و مابقی هم آمده‌اند. بله بیش از ۴۰ سال گذشته و روز دهم مهر ۵۹ هم، اوایل جنگ محسوب می‌شود. ولی موضوع مدنظر من، ۳۱ شهریور و اول مهر است. می‌گویم شما در آن‌ سه ‌روز نبوده‌ای! ولی از نظر خودش بوده و حضور داشته است. البته بوده، فقط سه‌ چهار روز اول را نبوده است. من درباره همین ‌موضوع با مشکلات زیادی روبه‌رو شدم. «آقا آن‌ها روز سوم ساعت ۱۰ آمدند. این‌ها روز سوم ساعت ۱۲ رسیدند». باور کنید من دنبال این‌ ساعت و جزییات نبوده‌ام. آن ‌راوی‌های زنده‌ای که در آن‌ سه‌ چهار روز اول بوده‌اند، محتوا را تایید می‌کنند و از روی بزرگی‌شان گفتند نمی‌خواهیم اسمی از ما باشد.

«آسمان غرب» اختصاصا درباره کبراست. این ‌خلبان‌ها افرادی زحمتکش، مظلوم و باهوش هستند. امیدوارم سایه‌شان روی سر خانواده‌شان باشد. چون وقتی وارد هلی‌کوپتر می‌شوند گویی در یک‌تابوت متحرک نشسته‌اند. در حقیقت کبرا نه چتر نجات دارد و نه سامانه اجکت. پریدن از آن به معنی این است که ملخ هلی‌کوپتر گردنت را می‌زند. بنابراین اولین حادثه برای خلبان کبرا، به‌معنای آخرین حادثه خواهد بود*به‌عنوان کارگردانی که در فیلمی درباره هلی‌کوپتر کبرا کار می‌کرد، از کدام قابلیت این‌ پرنده بیشتر لذت بردید؟ توپ ۲۰ میلی‌متری دماغه‌اش، راکت ‌زدن یا تاو شلیک ‌کردن؟

از اینکه این ‌پرنده می‌تواند در ارتفاع بسیار پایین نزدیک سطح زمین پرواز کند و قدرت شلیک و مانور دارد. لوله برجک تانک تا یک ‌جایی می‌تواند پایین بیاید. کبرا از این‌حد هم پایین‌تر می‌آید؛ هلی‌کوپتری با این‌عظمت و هفده ‌هجده متر طول می‌تواند چنین ‌کاری کند. خلبان‌های کبرای زمان جنگ برایم روایت کردند که گاهی پس از برگشت از ماموریت، گندم‌ها، چمن‌ها و علف‌های گیر کرده به اسکید (پایه‌)های هلی‌کوپتر را با داس جدا می‌کردند. این ‌نشان از تبحر یک‌ خلبان دارد که در آن ارتفاع بسیار پایین، هم هوا را می‌بیند و هم زمین و هدف را. بخش دیگر لذت‌بخشش، خود خلبانی است. خلبان این‌ هلی‌کوپتر باید بسیار باهوش و حواس‌جمع باشد. هر دو دست و هر دو گوش، دو پا و دو چشم و زبانت باید کار کنند. باید حواست به همه‌ چیز باشد. به همین ‌دلیل خلبانی هلی‌کوپتر بسیار پیچیده‌تر از هواپیما است.

*به نکته خوبی اشاره کردید. درباره اول جنگ نظرهای گوناگونی وجود دارد و برخی می‌گویند روایت‌ها کمی نقصان دارند. عده‌ای می‌گویند اول جنگ فقط نیروی هوایی بود. عده دیگری هم می‌گویند نه فقط کبراهای هوانیروز بودند. چندی پیش در جلسه‌ای که ویژه خلبان‌های آزاده نیروی هوایی بود، حضور داشتم. در آن ‌جلسه ۲ تن از خلبان‌های هوانیروز هم بودند؛ یکی آقای شهپرست از کبرا و دیگری یک ‌خلبان دیگر از ترابری. یک‌ صحبت قشنگ در آن‌ جلسه این بود که یکی از خلبان‌های فانتوم به ۲ خلبان هلی‌کوپتر گفت «ما از بالا هوای شما را داشتیم!» پرواز ارتفاع پایین را هم که گفتید، در نیروی هوایی شاهکارهای به‌یادماندنی خاصی دارد و گاهی شاخه‌های نخل به زیر فانتوم‌های ما می‌گرفته است.

بله. به ‌هر حال ویژگی هلی‌کوپتر، پرواز در ارتفاع پایین است.

*پرواز سه‌بعدی‌اش هم هست ...

این‌که ایستایی دارد و می‌تواند در یک‌نقطه توقف کند، از قدرت این‌جنگ‌افزار پرنده است. هواپیما از روی هدف رد می‌شود و تا دور بزند، خیلی دور شده است. به ‌هر حال این‌ موارد شاهکارهای بی‌نهایت عجیب و غریبی در دفاع مقدس ما هستند که می‌توانند دستمایه تولید خیلی آثار قرار بگیرند.

*امیدوارم این‌ فیلم فتح باب باشد. چون به ‌جز «پرنده آهنین» و «کانی‌مانگا»ی سیف‌الله داد فیلم دیگری به خاطر ندارم ...

«آسمان غرب» اختصاصا درباره کبراست. این ‌خلبان‌ها افرادی زحمتکش، مظلوم و باهوش هستند. امیدوارم سایه‌شان روی سر خانواده‌شان باشد. چون وقتی وارد هلی‌کوپتر می‌شوند گویی در یک‌تابوت متحرک نشسته‌اند. در حقیقت کبرا نه چتر نجات دارد و نه سامانه اجکت. پریدن از آن به معنی این است که ملخ هلی‌کوپتر گردنت را می‌زند. بنابراین اولین حادثه برای خلبان کبرا، به‌معنای آخرین حادثه خواهد بود. کسی که در کابین چنین ‌وسیله‌ای می‌نشیند و برای این‌ مرز و بوم پرواز می‌کند، آدم قهرمان و عجیبی است. شما می‌گویید ۳۰۰ تا، من می‌گویم باید ۶۰۰ تا فیلم برایشان ساخت؛ ۳۰۰ تا برای خودشان و ۳۰۰ تا برای خانواده‌هایشان.

*چند شب پیش منزل یکی از خلبانان نیروی هوایی بودم که از هواپیمای اف‌پنج به اف‌چهارده منتقل شده بود. همسر این‌ خلبان هم حضور داشت و در خوش و بش‌های پایانی، حرفی زد که چند ثانیه متوقفم کرد. ایشان به شوهرش اشاره کرد و گفت «ماموریت که می‌رفت، صدای هواپیماهایی را که تیک‌آف می‌کردند، می‌شمردم! و بعد از یک ساعت که برمی‌گشتند، دوباره صدای هواپیماهایی را که روی باند فرود می‌آمدند، می‌شمردم که ببینم شهید یا اسیر نشده باشد!»

[آه می‌کشد!]

*این هم یک ‌خاطره از میزان اهمیت پرداختن به خاطره همسران خلبانان و ایثارگران! اما یک‌ سوال هم درباره یکی از صحنه‌های مهم فیلم «آسمان غرب» که احتمالا در سینمای ایران باید از حیث جلوه‌های ویژه، اهمیت زیادی داشته باشد؛ همان‌صحنه‌ای که شیرودی با اسکیدهای هلی‌کوپترش، جیپ عراقی را از کنترل خارج و منهدم می‌کند. روایت ساخت این‌صحنه را از خودتان بشنویم!

این‌حادثه به‌صورت واقعی رخ داده و مربوط به پیش از جنگ است؛ یعنی کردستان و مبارزات شیرودی با خرابکارها. شیرودی و همراهانش ضدانقلاب را می‌زنند و چون مهمات نداشته است، ماشین فرمانده ضدانقلاب را که یک‌ جیپ سیمرغ بوده است، تعقیب می‌کن ...

*همین خودرو بوده است ...

فکر کنم همین بوده ...

*گمانم این بود که یک ‌جیپ ویلیز نظامی بوده باشد.

به‌هرحال سیمرغ یا بلیزر، یک ماشین شاسی بلند بوده است. این هم البته از همان جزییات است که خیلی مهم نیست. سر این ‌ماجرا، اسکیدهای هلی‌کوپتر شیرودی کنده می‌شود و در رادیو اعلام می‌کند «لاستیک بگذارید که بیایم روی لاستیک‌ها فرود بیایم!» البته این ‌بخش گفت‌وگوی رادیویی برای درخواست لاستیک را از فیلم خارج کرده‌ام. به ‌هر حال در فیلم از شب پیش از درگیری سرپل ذهاب این ‌خودروی سیمرغ نشان می‌شود و برای تماشاگر آشنازدایی اتفاق می‌افتد. یعنی به او می‌گویم حواست باشد بناست با این‌ ماشین کاری بکنیم!

اکشن علم می‌خواهد و بسیار کار سختی است. باید تکنیک را بلد و مرد میدان بود وگرنه محصولش مسخره و آب‌دوغ‌خیاری می‌شود. اگر بلد نباشیم، اکشن‌ خنده‌دار می‌شود. از سوی دیگر در «آسمان غرب» زحمت بچه‌های جلوه‌های ویژه رایانه‌ای بی تاثیر نبودگرفتن صحنه خیلی سخت بود؛ هم جلوه‌های ویژه میدانی و هم جلوه‌های بصری رایانه‌ای. البته نسخه کامل و اصلی همین است که در سینماها اکران می‌شود و نسخه جشنواره در این ‌صحنه، نواقصی داشت. در بخش‌هایی هلی‌کوپتر را به ‌طور مجزا فیلمبرداری می‌کردیم و در بخش‌هایی هم از سیمرغ به‌طور جداگانه فیلمبرداری کردیم چون نباید خیلی به هم نزدیک شوند. بعد بچه‌های بخش ویژوال تصاویر را به هم الحاق کردند. در بخش‌های دیگری هم با سینه‌موبیل فیلمبرداری می‌کردیم که زاویه دید هلی‌کوپتر را می‌گرفتیم تا به سیمرغ نزدیک می‌شود. بخش‌های پرواز خلبان‌ها هم که روی تریلی فیلمبرداری شد و بازیگرها ری‌اکشن دادند. بخشی هم که اسکید هلی‌کوپتر وارد سیمرغ می‌شود، به صورت میدانی و واقعی فیلمبرداری شده است. چون قابلیت‌های ویژوال ما شاید باعث انجام این‌کار می‌شد، اما زمان می‌خواست.

در کل، این‌سکانس در شش ‌هفت ‌محیط فیلمبرداری شد. برایم جالب بود. سال‌ها بود در سینماها ندیده بودم که تماشاگرها دست بزنند و تشویق کنند. نه فقط در سالن برج میلاد و کاخ جشنواره، در همه سینماهایی که فیلم را به نمایش گذاشتند، صحنه چپ‌کردن سیمرغ توسط شیرودی با تشویق مردم روبه‌رو شد. به همین‌دلیل این‌جمله برایم جذاب است: «این‌ قصه قهرمان دارد!»

*جای تبریک دارد چون در سینمای ایران این‌گونه صحنه‌ها را فاکتور می‌گیرند.

اصلا سمتش نمی‌روند.

*فکر کنم آخرینش را که دیدم، همان سکانس سقوط هلی‌کوپتر در «چ» ابراهیم حاتمی‌کیا بود!

ببینید اکشن علم می‌خواهد و بسیار کار سختی است. باید تکنیک را بلد و مرد میدان بود وگرنه محصولش مسخره و آب‌دوغ‌خیاری می‌شود. اگر بلد نباشیم، اکشن‌ خنده‌دار می‌شود. از سوی دیگر در «آسمان غرب» زحمت بچه‌های جلوه‌های ویژه رایانه‌ای بی تاثیر نبود.

من می خواستم این ‌فیلم را چه در فرم و ساختار و چه در محتوا، برای طیفی از افراد بسازم که قالب سنی‌شان بین ۱۲ تا ۳۰ سال باشد. این‌ها کسانی هستند که حوصله مقدمه ۲۰ صفحه‌ای و ۴۰ دقیقه‌ای ندارند. نمی‌گویم روش‌ این‌مخاطب‌ها درست ولی اینگونه است. قطعا با نظام فکری جوان دهه ۴۰ نمی‌توان جوان دهه ۸۰ را داوری کرد. روی همین‌حساب تلاش من این بود اکشنی بسازم که مخاطب از دیدنش لذت ببرد.

کد خبر 6087874 صادق وفایی

دیگر خبرها

  • امیر واحدی: پایگاه «نوژه» قلب تپنده نیروی هوایی ارتش است
  • ۸ اردیبهشت ، سالروز عروج خلبان تیز پرواز آسمان ایران
  • سپاه نزدیکترین نهاد به مواضع رهبری است
  • ببینید/ ماجرای حضور رهبر انقلاب در خانه شهید شیرودی
  • موشن گرافیک| خلبان نامداری که خواستار کم‌کردن درجه‌اش بود
  • پاسداران باید قدر فرصت حضور و خدمت در سپاه را بدانند
  • ببینید/ خلبان نامداری که درخواستِ کم کردن درجه‌اش را داشت!
  • خلبان نامداری که درخواستِ کم کردن درجه‌اش را داشت! + فیلم
  • شهید شیرودی خلبان تیزپرواز آسمان ایران
  • حماسه باشکوهی که شهید شیرودی رقم زد/در حد امکان وامدار تاریخ بودم